بیا تا جبران محبت های ناکرده کنیم
بیا آغازکنیم
میلاد یکی کودک شکفتن گلی را ماند
چیزی نادر به زندگی آغازمی کند
با شادی واندکی درد
روزانه به گونه ای نمایان برمیباید
بدان ماند که نادره نخستین است
ونادره ی آخرین
تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد
ازشادی ولبخند بهره می تواند داشت
آنکه جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه تر می تواند با دیگران بخندد
با دیگران بگرید
چه مدت لازم بوده تا کلمه عقل برزبان جاری شود
تاحرکتی اعتمادانگیزانجام گیرد
بیا تا جبران محبت های ناکرده کنیم
بیا آغازکنیم
فرصت گرانی را به دشمن خویی از کف داده ایم
وکسی نمی داند چقدر فرصت واقعی است تا جبران گذشته کنیم
دستم را بگیر
روزت را دریاب
با آن مدارا کن
این روز ازآن تست
بیست وچهار ساعت کامل
به قدرکفایت فرصت هست
تا روزی بزرگ شود
نگذارهم در پگاه فروپژمرد
نان پختن
نان شکستن
نان قسمت کردن
نان بودن
ساده است نوازش سگی ولگرد
شاهدآن بودن که چگونه زیر غلتکی می رودوگفتن که سگ من نبود
ساده است ستایش گلی
چیدنش و ازیاد بردن که گلدان را آب باید داد
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی
او را به خود وا نهادن وگفتن که دیگر نمی شناسمش
ساده است لغزش های خود را شناختن
با دبگران زیستن
به حساب ایشان وگفتن که من این چنینم
ساده است که چگونه می زی
باری زیستن سخت ساده است وپیچیده نیز هم
درخت هرچه سالخورده تر باشد،سترگ تر است وپر ارزش تر
ریشه اش هرچه عمیق تر،پای برجا تر در برابر طوفان
شاخسارش هر چه انبوه تر،پناهش امن تر
تنه اش هر چه به نیروتر،تکیه گاهی اطمینان بخش تر
تاجش هر چه برتر،سایه اش دعوت کننده تر
هر حلقه اش نشان نمایانی است
از روزگاری که پس پشت نهاده همچون شی ای برچهره ای
اندک آرامشی در واپسین ساعات روزی پادرگریز
اندک آرامشی درفاصله روزها
تا دیروز شکل گرفته به فراموشی سپرده نشود
زنده گی به امواج دریا ماننده است
چیزی به ساحل می برد و چیز دیگری را می شوید
چون به سرکشی افتد
انبوه ماسه ها را با خود می برد
اما تواند بود که تخته پاره یی نیز با خود به ساحل آرد
تا کسی با م کلبه اش را با آن بپوشد
در را جلجتا،در راه گانوسا
درتمامی راه ها سنگ هایی افتاده است
پاره سنگ هایی ،تکه های تیزی،ریگی برای پرتاب کردن
یا برای فرو غلتیدن
در راه جلجتا،در راه گانوسا
در تمامی راه ها سنگ هایی افتاده است
که وا می دارد
قدم مان را آهسته گام بردارم
بایستیم
به افتاده ای یاری دهیم
تا چون ما باز ایستادن را بیاموزد
در راه جلجتا،در راه گانوسا
درتمامی راه ها به هر گام سنگ هایی افتاده است
همچون پرنده که با شکوه به پرواز در می آید
وبال می گشاید
وپروازکنان می گذرد
وآرام برهوا می لغزد
آدمی را نیز هوای پرواز به سر دارد
تا دور شود وراهش را بیابد
ودرآرامش به جستجو بپردازد
همچون پرنده که برزمین می نشیند
بال جمع میکند
دانه برمی چیند
به تورصیاد ودام به خطرمی افتد
آدمی نیز بازمیگردد
آماده تا خود را به زندگی وتقدیر خویش بسپارد
گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو تا بدانجا برمت که می خواهی
زورقی توانا برای تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچ گاه واژگون نشود وهر اندازه که ما ، آرام باشیم
یا دریای زنده گی ات بی تلاطم باشد،دریایی که در آن می رانی
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آن که پرده فروافتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زنده گی کنم
برآنم که عشق ورزم
برآنم که باشم
دراین جهان ظلمانی
دراین روزگار سراسر از فجایع
دراین دنیای پرازکینه
نزدکسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانند
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
باز شناسم،کم،
که می خواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند
تا ساعت ها جان یابند
لحظه ها گرانبار شوند
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم
درسفرم به سوی تو،به سوی خود،به سوی خدا
که راهی است ناشناخته،پرخار،ناهموار
راهی که باری در آن گام می گذارم که قدم نهاده ام وسربازگشت ندارم
بی آنکه دیده باشم شکوفایی گل ها را
بی آنکه دیده باشم خروش رودها را
بی آنکه به شگفت در آیم اززیبایی حیات
اکنون مرگ می تواند پرواز کند
اکنون می توانم به راه افتم
اکنون می توانم بگویم که زنده گی کرده ام
تسلیم شدن به زنده گی،به خویشتن
تسلیم شدن به زندان ها،به طوفان ها
دست یافتن به شادی و آزادی
در راه دیروز به فردا زیر درختی فرو می آیم
درسایه اش برای لحظه ای کوتاه
از زنده گی ام اندیشه کنان به راه خویش
اندیشه کنان به مقصدخویش
اندیشه کنان به راهی که پس پشت نهاده ام
اندیشه کنان به تمامی آنچه درحاشیه این راه گسترده است
آنچه شایسته تحسین است نه بایسته تاراج شدن
آنچه شایسته عشق ورزیدن است نه بایسته کج اندیشی
آنچه شایسته به جای ماندن در خاطره است نه بایسته به سرقت بردن
در راه دیروز به فردا زیر درخت زنده گی ام فرود می آیم
ودرسایه اش برای لحظه ای از فرصتم
ازجنگی بی شکوه احساس اندکی دارم
اما آنچه به تمامی در می یابم
عشقی است که آرزوی همگان است
ازکشمکش های دائمی،احساس اندکی دارم
اما آنچه به تمامی در می یابم
آرزوی با هم بودن است
ازجنگ برای آنکه فقط جامی به در برم احساس اندکی دارن
اما آنچه به تمامی در می یابم
چیزی است که در این بازی آمده
شگفت انگیزی زنده گی با آگاهی به ناپایداریش
در جرئت تو شدن
در شجاعت من شدن
درشهامت شادی شدن
در روح شوخی
درشادی بی پایان خنده
درقدرت تحمل درد تهفته است...میلاد یکی کودک ... - مارگوت بیکل